دانلود رمان شکنجه گر من
وارد اتاقم شدم و در رو محکم بهم کوبیدم. روي تخت نشستم و آرنجم رو روي زانوم گذاشتم و سرم رو توي دستم گرفتم. طبق معمول هر روز دعوا، کتک. حالم از این زندگی بهم می خورد.
کی میشد بمیرم و راحت بشم. دستم رو روي گونه ي متورمم گذاشتم. بدجور کوبیده بود توي صورتم. حالم از این مثلا بابا بهم می خورد.
چشم هام مدام پر خالی می شد. اما اجازه ي ریختن اشکام رو نمی دادم. حالم از این زندگی که خودم باعث و بانیش بودم بهم می خورد. روي تختم دراز کشیدم و سعی کردم به چیزي فکر کنم.با صداي زنگ گوشیم،با رخت از جام بلند شدم و گوشی رو برداشتم.
طبق معمول سارا بود.
دکمه ي اتصال رو فشار دادم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم و با صداي گرفته اي گفتم:بله.
-سلام تارا جان خوبی.
-سلام ممنون.
-چیزي شده؟
-نه چطور مگه؟
-آخه صدات گرفته است اتفاقی افتاده؟
دیدگاه ها